بنفشه(پست پنجم)
دست نوشته های ناخوانا
رمانهای این وبلاگ، حاصل دیده ها و شنیده های من است.
درباره وبلاگ


سلام من یک روانشناس هستم و سعی می کنم اتفاقات واقعی افرادی که با اونها برخورد داشتم، به صورت رمان بنویسم. امیدوارم از خوندن رمانهای من لذت ببرین.

پيوندها
ردیاب خودرو









خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 132
تعداد نظرات : 32
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
mahtabi22

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 23:48 :: نويسنده : mahtabi22

مرد غریبه با رنگ پریده به بنفشه زل زده بود. بنفشه تا حد مرگ او را ترسانده بود. با خودش فکر کرد که نکند این دختر بچه با آن قیافه ی خنده دارش، دختر شایان باشد، همان دخترکی که در کفش هم خوابه ی شایان خرابکاری کرده بود. با این فکر کمی خودش را جمع و جور کرد و خواست قیافه ی جدی به خود بگیرد:

-این چه کاریه عمو؟ من ترسیدم

بنفشه با بی ادبی شانه اش را بالا انداخت و به مرد چشم دوخت.

ولی مرد باز هم به صحبتش ادامه داد: عمو نباید از من عذر خواهی کنی؟

عذر خواهی؟ این کلمه از آن کلمات خنده داری بود که در دایره ی لغات بنفشه، محلی از اعراب نداشت.

به نظر بنفشه این مرد، با گفتن این حرف لطیفه ی خنده داری برای او تعریف کرده بود.

و واقعا عجب لطیفه ی خنده داری بود...

نیشخندی روی لبهای بنفشه نمایان شد. صدای پدرش از اطاقش به گوش بنفشه رسید: سیاوش، صدای چی بود؟ واسه خودت ادا اطوار در میاری؟ عجب کره خری هستی

بنفشه با خودش فکر کرد، پس این مرد مسن اسمش سیاوش است. سیاوش همانطور که به این دخترک چموش نگاه می کرد، با صدای بلندی گفت: صدای من نبود، صدای گربه بود.

بنفشه چشمانش گرد شد. به او گفته بود گربه؟

این سیاوش هنوز نمی دانست با چه کسی طرف شده؟

با چه جراتی به او گفته بود گربه؟

بنفشه زبانش را بیرون آورد و به سیاوش دهن کج کرد. سیاوش به خنده افتاده بود.

عجب دخترک تخسی بود این دختر....

همان لحظه شایان که در حال بستن کمربند شلوارش بود، از اطاق خارج شد و چشمش افتاد به بنفشه که وسط هال ایستاده بود. با دیدن بنفشه دسته گل صبحش را به یاد آورد و شراره های خشم در چشمانش زبانه کشید. همان کمربند را از کمرش باز کرد: آی بچه ی اعصاب خورد کن، اون چه غلطی بود که کردی؟ مگه بچه ی چهار ساله ای که همه جا می ..ینی؟

و به سمت بنفشه خیز برداشت. بنفشه به سرعت پشت مبل پناه گرفت. هیچ چیز دردناک تر از این نبود که یک خانم محترم در برابر چشمان یک مرد هرچند مسن کتک بخورد.

صدای سیاوش بلند شد: این چه کاریه شایان؟ خل شدی؟ می خوای بزنیش؟

-آره می خوام بزنمش، من بابت کفش اون زنیکه، صد تومن پیاده شدم، کفش خودمو ماه پیش نزدیک صد و پنجاه تومن خریده بودم، آخه مگه کفش من چاه مستراحه؟

سیاوش به خنده افتاد: خیل خوب حالا، آقای چاه مستراح، بیا بریم یه عالمه کار داریم

-نه، من اول اینو آدم می کنم بعد میام

و به دنبال بنفشه دوید.

بنفشه جیغ کشید و پشت مبل سیاوش پناه گرفت و فریاد زد: خوب کردم

-تو غلط کردی، الان آدمت می کنم

سیاوش از روی مبل بلند شد و بازوی شایان را گرفت: بیا بریم، یه عالمه کار داریم، تو که خودت ازین بچه هم، بچه تری

بنفشه رو به ساوش فریاد زد: بچه خودتی، من بزرگم

شایان غرید: دیدی سیاوش، دیدی چقدر پروئه؟ من اگه حریف این نشم که کلام پس معرکست

و دوباره خواست به سمت بنفشه هجوم برد. سیاوش رو به بنفشه کرد: برو تو اطاقت دیگه بچه جون، برو دیگه،

بنفشه با خودش فکر کرد، این مرد چقدر لجباز است که تا لحظه ی آخر او را بچه خطاب می کند. دوباره زبانش را برای سیاوش بیرون آورد و به همراه آن صداهای عجیب و غریبی از حلقش خارج شد. سیاوش از دیدن کارهای بنفشه به خنده افتاده بود.

بنفشه به سرعت به سمت اطاقش دوید و در را از داخل قفل کرد و گوشش را به در چسباند.

سیاوش شایان را به سمت راه پله ها هل داد: بیا بریم یه عالمه کار داریم، دیوونه ای تو، واقعا من نبودم با کمربند می زدیش؟

شایان کمربندش را دوباره به کمرش می بست: آره می زنم کبودش می کنم

سیاوش سرش را تکان داد: من جای این بچه بودم عوض کفش، روی سرت می ر...دم

جواب شایان به گوش بنفشه نرسید، شایان و سیاوش از پله ها پایین رفتند.

.......



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: